شرایط دختران و پسران برای ازدواج

سازمان ملی جوانان در رابطه با ملاک ها و معیارهای انتخاب همسر ابتدا شرایط عمومی دختران و پسران برای ازدواج را تعیین کرده است.

شرایط عمومی اعلام شده از سوی سازمان ملی جوانان برای دختران و پسران در آستانه ازدواج

دینداری

عمل صالح

تقوی

ولایی بودن (پیوند عملی با اهل بیت، اطاعت خداوند، نماز اول وقت، برائت از دشمنان ،پیروی از ولایت فقیه)

التزام به احکام دین و واجبات

هوشمندی

کفایت عقلانی

مبتلا نبودن به بیماری های پیش رونده و سخت درمان

تفاوت سنی مناسب

بهرمندی از متاع دنیا در حد نیاز

حلال بودن مال

داشتن ثروت مطلوب

شغل مناسب

اصالت خانوادگی

عفت اجتماعی و نجابت و پاک نظری

حسن خلق

نداشتن صفات مذموم

خصوصیات مردان برای ازدواج از نظر کارشناسان سازمان ملی جوانان

غیرت

پاکیزگی

پارسایی

سخاوتمندی

دست و دلبازی و سلامت جنسی

نسبت به پدر و مادر خود نیکو کار باشد

با زن و فرزند نیز خوش‌رفتار باشد و از آنها حمایت کند

قدرت

چهارشانگی

شهرت اجتماعی

توان دفاعی

پاکی چشم و فکر و عمل داشته باشد

قادر به تامین نفقه زن و فرزندان خود باشد.

این زمان شلاق بر باور حکومت می کند    در بلاد شعله، خاکستر حکومت می کند

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضه ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگیها عیب شد؟
سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد
دست پر اعجاز مردان طریقت بسته شد
تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینه ها خورشید خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سیاهیها به جانها خیمه زد
روح شب در جای جای آسمانها خیمه زد
این زمان شلاق بر باور حکومت میکند
در بلاد شعله، خاکستر حکومت میکند
اعتبار دستها و پینه ها در مرخصی
چهرها لوح ریا، آیینه ها در مرخصی
ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بینهایت کاری است
از شما میپرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرشپیمایی چه شد
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است
تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را میزند
آفتاب هستیاش چشم عدم را میزند
چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
کلبه ی شاد دلم ناگاه میگردد خراب
باز ضربت میخورد مولای دریا از سراب

ترانه سرا: سید حسن حسینی

این آهنگ را با صدای محمد اصفهانی گوش کنید

روزی که امیرکبیر گریست...

در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند.. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سی‌صد و سی نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.

اخراج استاد دانشگاه آزاد شاهرود  مسئول امور فرهنگی و قرآن و عترت بخاطر رابطه با یک دختر

استاد دانشگاه آزاد اسلامی واحد شاهرود كه چندی پیش اقدام به برقراری ارتباط نامشروع با دختری فاسد كرده بود از این دانشگاه اخرج و به دبیرستان پسرانه سما وابسته به این دانشگاه تبعید شده است. این استاد دانشگاه اكنون به عنوان مشاور تحصیلی دانش آموزان در این دبیرستان مشغول به كار شده است.
 
این استاد علاوه بر دانشگاه آزاد شاهرود در سایر دانشگاه ها و دانشكده های این شهرستان شاهرود هم تدریس داشته است كه پس از افشای این موضوع این مراكز هم از دعوت وی برای تدریس در سال تحصیلی جدید خودداری كرده اند.

چندی پیش دو دانشجوی پسر دانشگاه آزاد اسلامی واحد شاهرود با فیلمبرداری از ارتباط نامشروع وی با یك دختر مشهور فاسد و بدكاره قصد اخاذی از او را داشتند كه با طرح شكایت این استاد از این دو دانشجو و دستگیری آنان موضوع رابطه نامشروع این استاد افشا شد.

این دو دانشجو اعتراف كردند كه پس از اینكه وی از دادن نمره قبولی به آنان خودداری می كند با طرح نقشه ای با پرداخت پول به یكی از دختران فاسد و بدكاره وی را به منظور ارتباط نامشروع به سراغ این استاد می فرستند و پس از اینكه موفق می شود این استاد را به دام بیاندازد وی را به منزل این دانشجویان كشانده و این دو نفر هم كه از قبل دوربین فیلمبرداری را در محل مستقر كرده بودند از صحنه های این ارتباط نامشروع فیلمبرداری می كنند.

این استاد وقتی با تهدید این دانشجویان مبنی بر انتشار عمومی فیلم در صورت عدم اجابت خواسته های آنها مواجه می شود و از آنجایی كه به دلیل اینكه از چهره ای مذهبی و موجه و مورد احترام در سطح جامعه برخودار است هرگز تصور نمی كرده كه این موضوع افشا و به اینجا كشیده شود از دانشجویان مذكور به دادستانی شكایت می كند كه با دستگیری دانشجویان آنها این موضوع را با ذكر جزییات افشا می كنند.

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟

در این خاک زرخیز ایران زمین

نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود

وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان

گنه بود آزار کس پیششان


همه بنده ناب یزدان پاک

همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد

ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود

گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما

که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان

کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟

خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما

کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود

همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت

کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر

گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت

نه بیگانه جایی در این خانه داشت


از آنروز دشمن بما چیره گشت


که ما را روان و خرد تیره گشت


از آنروز این خانه ویرانه شد


که نان آورش مرد بیگانه شد


چو ناکس به ده کدخدایی کند


کشاورز باید گدایی کند


به یزدان که گر ما خرد داشتیم


کجا این سر انجام بد داشتیم


بسوزد در آتش گرت جان و تن


به از زندگی کردن و زیستن


اگر مایه زندگی بندگی است


دو صد بار مردن به از زندگی است


بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم


برون سر از این بار ننگ آوریم


فردوسی

من از جهانی دگرم  

من از جهانی دگرم من از جهانی دگرم             ساقـی از ایـن عالـم واهی رهـایـم کـن

 

نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم             بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن

 

تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد             تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد

تـو را با نیـزه هــا در جنگ مــی جوینـد              تــو را اینجا بـه گرد سنگ مـی جـوینــد

تـو جــــــان مـــــی بخشـــی و اینجـــــا             بـــه فتـــوای تــو می گیرنـد جــان از مــا

            نمیدانم کی ام من نمیدانم کی ام من              آدمــم روحـم خـدایـم یــا کــه شیطانـم

تو با خود آشنایم کن

 

اگــــــــــر روح خـــــداونــــــدی               دمیده در روان آدم و حواست

پس ای مردم خـدا اینجاست               خـدا در قـلب انسان هـاست

بـه خـود آی تــا کـه دریــابــی               خـدا در خـویشتـن پیـداسـت

 

همـای از دست ایــن عـالـم

پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت

خداوندا بسوزانم همایم کن

 

نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم             بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن

 

مـن از جهانی دگـرم

 

 

 همای

متن منشور حقوق بشر کوروش بزرگ

به مناسبت ورود منشور حقوق بشر کوروش به وطن...

منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، اولین منشور حقوق بشر در سرتاسر تاریخ و تمدن بشری است: منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ ... نوه کوروش، شاه بزرگ ... نبیره چیش پیش، شاه بزرگ... آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم، مردوک خدای بزرگ، دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. برده داری را بر انداختم، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد... من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. مردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد... او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم... من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم. همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم، باشد که دلها شاد گردد. بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند... من برای همه مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم. من به تمام سنتها, و ادیان بابل و اکد و سایر کشورهای زیر فرمانم، احترام می‌‌گذارم. همه ی مردم درکشورها و سرزمینهای زیر فرمان من در انتخاب دین, کار و محل زندگی آزادند. تا زمانی که من زنده ام هیچکس اجازه ندارد اموال و داراییهای دیگری را با زور تصاحب کند. اجازه نخواهم داد کسی دیگری را مجبور به انجام کار بدون دریافت مزد کند. هیچکس نباید به خاطر جرمی که اقوام یا بستگان او مرتکب شده‌اند تنبیه شود. من جلوی برده داری و برده فروشی از زن و مرد را میگیرم و کارکنان دولت من نیز چنین کنند تا زمانیکه این سنت زشت از روی زمین برچیده شود. شهرهای ویران شده در آنسوی دجله و عبادتگاههای آنها را خواهم ساخت تا ساکنین آنجا که به بردگی به بابل آورده شده‌اند بتوانند به خانه و سرزمین خود بازگردند.

مستی

روزگاريست که کس را به کسي یـاری نيست      جــز دل آزاري و نیــــــرنگ و ریـــاکـــاری نيست
 

هـر چه غــم بـود به دوش دل مـــردم شد بــار      گوئـیا قسمت مــا غیــــر گــــران بـــاری نيست


اي بسا حامي مستغني خوش خفته به نــاز       زانکــه معیــــار دگـــر دانـش و بیــــداری نيست

گمـــــرهـــانند به بـــــازار طمــــــع راهسپــــار        غافـــل از آنـــکه شـرف جنس خريداري نيست

 

کـــــاروان دستخوش رهزن بيگانه شده است        ســاربـان ایـن روش غافلــــه ســـالاری نيست
 

 

همای

زيبا ترين زن جهان

زيبا ترين زن جهان


در اين پست زيبا ترين زنان جهان را ميبينيد كه در 4 گروه دسته بندي شده اند و توسط برنامه هاي گرافيكي با هم ادغام شده و تصويري جديد را پديد آورده اند

در نهايت برايند 4 تصوير به دست آمده از اين 4 گروه پديد آورنده زيبا ترين زن جهان ميباشد ...

به تصاوير دقت كنيد

گروه اول

 

 

******************************************

گروه دوم

 

******************************************

گروه سوم

 

 

 

 ******************************************

گروه چهارم

 

 

******************************************

برايند 4 گروه

 

 

 

زيبا ترين زن جهان !!!

کــــلــنگــت را بـــردار !!! ...

قلمی از قلمدان قاضی افتاد.
شخصی که آنجا حضور داشت گفت : جناب قاضی کلنگ خود را بردارید.
قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ.تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟
مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی.

"عبید زاکانی"