بزرگی می‌فرمود: در جوانی ـ چنان‌که افتد و دانی ـ

از انواع معاصی و مناهی روی‌گردان نبودم.

روزی نمی‌رفت مگر به مستی و بیخودی

و شبی نمی‌گذشت مگر در آغوش بتان.

در این حالت، کسی را با ما کاری نبود

و در دین و ایمان ما حرفی نمی‌رفت.

اکنون که از آن معاصی توبه کرده‌ایم و روی به راه آورده،

زبان همگان بر ما دراز است و درهای انواع طعنه و تهمت باز.

روزی نمی‌رود که ما را شیاد و سالوس و ملحد ننامند

و شبی نمی‌گذرد که دگر اندیش و فتنه‌گر مان نخوانند.

راز این نکته تا کنون ندانستم چیست؟

حکیمی بشنید و گفت: حکمت آن آشکار است.

پیش از این در مذهب آن طایفه بودی و ترا از خود می‌دانستند

این شنعت و طعنه امروز، از آن است که مذهب آن قوم رها کرده‌ای!